فرشتگان آرواره آهنین

۱- من چند سالی است زهرا را می‌شناسم، اولین کار مشترک‌مان پُر از شگفتی این بود که چطور ممکن است این زن را پیش از این ندیده باشم؟ زهرا یک پژوهشگرِ میدانیِ زبده، یک تحلیلگرِ متواضع و از همه مهم‌تر یک روحِ جستجوگر است. ما زوج ساده‌ای هم برای کار کردن نبودیم، اختلافاتمان زیاد و صدای هردومان بسیار بلند بوده است اما زهرا از معدود کسانی است که وقتی به‌عنوان جامعه‌شناس از میدانِ اجتماعیِ امروز حرف می‌زند من همه حواسم را جمع می‌کنم که بشنوم و بفهمم و کمتر شده که از گپ‌زدن با او دستِ خالی برگشته باشم.

۲- از خبر زندانی‌شدنِ ناگهانی زهرا از هم پاشیدم و این ربطی به قوی بودن یا نبودنِ زهرا ندارد. به اندوه بی‌پایانی ربط دارد که طی سال‌ها ذره‌ذره بر آن افزوده شده است. در واقع اندوه و سرشکستگی طرف من است که نمی‌توانم با این فقدان کنار بیایم وگرنه من سالهاست از طرفِ زندانی‌کننده نه متعجب می‌شوم نه حتی خشمگین. زهرا ناگهان از وسط زندگی پس از زندان که تازه داشت نظمی می‌گرفت پرتاب می‌شود به زندان اوین؛ این چیزی است که همه این روزها به آن فکر کرده‌ام و نمی‌توانم با آن کنار بیایم. حتی بعد از اینکه صدایش را شنیدم که می‌گفت «نفیسه من خوبم»

۳-من و خواهرانم در ایران مثل همه زنان در همه جای دنیا، سرنوشت منحصر به فرد خودمان را داریم. فراز و نشیب‌مان، هزینه‌ها و سختی‌ها، فریادها و دویدن‌ها و همدلی‌ها و زمین‌خوردن‌های خودمان. این سختی‌ها از زنانِ ایران، گونه عجیبی ساخته و خواهد ساخت، مقاوم به خیلی چیزها، آبدیده، از دل آتش گذشته. زهرا یکی از ماست.

۴-با فکر کردن به زهرا گریه‌ام می‌گیرد. اسارتِ زهرا، کاسه اندوهم را لبریز کرده است و مقاومتی هم نمی‌کنم. آلیس پال جایی وقتی دوستِ عزیزش را در جریان مبارزه برای حق رأی از دست می‌دهد و از هم می‌پاشد به دوستانش می‌گوید: «حتی نباید [برای حق رأی زنان] جنگی باشه چه برسه که در این جنگ کسی بمیره»

۵-چاره‌ای جز ادامه‌دادن نیست؛ چاره‌ای جز نوشتن، خواندن، دیدن، فهمیدن، نیست؛ شاید به‌وقت آمدنِ زهرا، دنیا به‌اندازه تلاشِ ما اندکی بهتر شده باشد.

**فرشتگان آرواره آهنین نام فیلمی است در مورد جنبش حق رأی زنان